در این میان ارسطو پیشگام است. او در کتابهای «فن شعر» و «خطابه» خود به اهمیت کمدی و خنده ناشی از آن میپردازد. اگرچه بخش مربوط به کمدی کتاب «فن شعر» به ما نرسیده و تنها بخش تراژدی آن در دسترس است اما از همین اندک میتوان به اهمیت طنز، کمدی و خنده در حیات انسان پی برد. در یک تعریف جامعهشناختی، کمدی بررسی رفتار فرودستان با مقوله اجتماعی است؛ رفتاری که به سبب ناآشنایی، مضحک و غیرمنتظره به چشم میآید و سبب خنده میشود. همین خنده در نهایت باعث پالایش (کاتارسیس) میشود. مطلب حاضر با نگاه به تفاوت معنایی طنز، شوخی، فکاهه و کمدی به فلسفه خنده و طنز میپردازد.
مطالعه طنز در حوزه فلسفه بیش از همه خاستگاه تعاریف قابل قبولی از این مقوله بوده که تا به اکنون حدود فکاهه تلقی شده است. درواقع وظیفه خطیر این حوزه از فلسفه ارائه تئوریهای مکفی در باب این پرسش است: «طنز چیست؟»
طبق معیارهای تحلیلی تئوریهای طنز را میتوان بهسهولت در 3 گروه عمده دستهبندی کرد: تئوری ناهمخوانی، تئوری برتری و تئوری رهاسازی. تئوری ناهمخوانی با نام شخصیتهای برجسته تاریخی همچون ایمانوئل کانت و سورن کییرکگارد پیشتاز دیگر نظریهها بوده و حتی میتوان گفت پیوندی ریشهای با علم خطابه ارسطو نیز دارد. با نگاهی گذرا درمییابیم که این مکتب، طنز را پاسخی به ناهمخوانیهای موجود میداند. بهطور کلی این واژه میتواند حوزه گستردهای از مفاهیم ازجمله ابهام، استدلالهای غیرمنطقی، عدم ارتباط میان چند موضوع و ناهماهنگی و عدم تناسب را در برگیرد.
در تئوری دوم و یا نظریه برتری، توماس هابز عنوان میکند که خودبرتربینی، به نوعی از احساس بالیدگی و غرور ناگهانی سرچشمه میگیرد و آن هنگامی است که نسبت به دیگران احساس برتری میکنیم. افلاطون و ارسطو معتقد به این نظام طنز هستند. و سرانجام باید گفت که تئوری گروه سوم (رهاسازی) حول محور نظریهپردازانی چون زیگموند فروید و هربرت اسپنسر میچرخد. آنان طنز را عامل بنیادین تخلیه یا ذخیره انرژی تولیدی از احساسات سرکوبشده و یا واپسراندهشده میدانند.
طنز چیست؟
بهرغم تعداد متفکرانی که در مبحث فلسفه طنز دیدگاههای خویش را ارائه دادهاند این مقوله بهتازگی بهعنوان یکی از زیرشاخههای طنز شناخته شده و تنها چند تن از فلاسفه معاصر در این باب به تحقیق و بیان دیدگاههای خویش پرداختهاند که این خود معلول 2 عامل است؛ اولا چالشهای این حوزه از فلسفه را به دشواری میتوان استدلال و اثبات کرد و ثانیاً موضوع طنز سهواً به عنوان موضوعی کماهمیت همواره در پسزمینه قرار گرفته است. با این وصف، مطالعه این حوزه نیاز به دانش وسیعی از رشتههایی نظیر فلسفه، روانشناسی، فیلم و ادبیات دارد. درواقع بهندرت میتوان مبحثی فلسفی را یافت که مستقیماً با زندگی روزمره، ارتباطات اجتماعی و طبیعت انسانی مرتبط باشد.
طنز، فکاهه، کمدی
بیشتر آثار طنز همواره در جستوجوی پاسخی برای این پرسش است: «طنز چیست؟» طبق واژهنامه انگلیسی آکسفورد، این پرسش در قرن17 از میان گمانهزنیهای علمی، روانی و فیزیکی در باب تأثیرات طنز بر خلقوخوی انسانی سر برآورد. مباحثات اولیه در این حوزه حدود مشخصی میان فکاهه و طنز قائل نشده است. جان دیویی دلیلی برای تحدید این دو پدیده عنوان میدارد: فکاهه را بههیچعنوان نباید از منظر طنز مشاهده کرد زیرا رابطه آن با طنز، رابطهای ثانوی است.
ما به دلایل گوناگون میخندیم؛ شنیدن لطیفهای خندهدار، تنفس گاز خندهآور و یا قلقلک؛ اما هیچیک از این موارد مفهوم طنز را نمیرساند. «جان مور آل» در تلاش برای ارائه نظریهای عمومی از طنز و فکاهه، مستدلات قابلقبولتری ارائه میدهد: فکاهه برخاسته از انتقال به موقعیت خوشایند روانی است درحالیکه طنز دستمایه قرارگرفتن در موقعیت خوشایند شناختی است. «رابرت پراوین»با بیان رجحان خنده (غیرمسخرهآمیز) بیان میدارد که خنده اکثراً در «ارتباطات اجتماعی»، حاصل تمسخر نبوده و بهواقع بهنوعی مکانیسم رهایی از تنش است. اگر تمسخر شرط لازم برای خنده نباشد، پس باید پرسید چه عوامل دیگری تأثیرگذار است.
اغلب مسخرهآمیزبودن باعث خنده میشود اما گاهی نیز تنها منجر به لبخند میشود. مسلما این دو مقوله جدا از یکدیگر، در برخی از جهات به یکدیگر شبیه هستند اما برای فهم ارتباط میان این دو، به تصویر شفافتری از طنز و فکاهه نیازمندیم؛ همانطور که پراوین عنوان میکند برای انسان خنده یک فرایند فیزیکی است که منتهی به یکسری الگوهای صوتی میشود که تنها به صورت فیزیکی ادا میشود.
اگر ما خنده را پاسخی درقبال شادی بدانیم، پس باید به این پرسش پاسخ دهیم که «طنز چیست؟» برای شروع میتوان عنوان کرد که خنده و شادی عمدتا پاسخی در برابر محرکی خاص همانند طنز هستند و از طرف دیگر کمدی یکی از بهترین نمونههای حرفهای طنز محسوب میشود. برای فهم حدود میان خنده تمسخرآمیز و غیر آن، پارهای براساس ویژگیهای پاسخی ما و پارهای بر پایه ویژگیهای موضوعات شعفانگیز، باید تعریفی منطقی از طنز را چراغ راه خویش قرار دهیم.
بیشتر تعاریف از طنز از این نظر ضروری است که سعی بر آن داشته تا شرایط مکفی و لازم را برای طنزآمیزبودن شرایط یا موضوعی فهرست کند. برخی از نظریهپردازان نیز جوهره اساسی طنز را که در تمام بستهبندیهای طنز به چشم میخورد اساس نظریههای خویش قرار داده و با این حال از پرداختن به شرایط لازم خودداری کردهاند.
به نظر میرسد برخی از نظریهپردازان نیز در بیان شرایط لازم طنز و دلیل طنزآمیزبودن یک موضوع دچار سردرگمی شدهاند. با این حال، باید گفت آنچه شرایط طنزآمیز خطاب میشود با دلیل طنزآمیزبودن آن متفاوت است. همچنین باید عنوان کرد که طنز و فکاهه نیز دو مقوله جدا از یکدیگرند که اغلب به دلیل عدم صراحت زبان در این حوزه بهسختی قابل تشخیصاند؛ در نتیجه بیشتر ناخرسندی اهل فن در باب تئوریهای پیشین را میتوان در ابهامات میان این دو مقوله جستوجو کرد.
نظریه برتری
این نظریه دارای 2 صورت است: نظریه مستدلی که ادعا میکند تمام زیرمجموعههای طنز به نوعی درگیر احساس برتری است و تئوری ضعیفتر که بیان میدارد احساس خودبرتربینی اغلب در بسیاری از موارد طنز مشهود است.
اگرچه افلاطون و ارسطو از حس برتریجویی در هنگام مشاهده صحنهای مضحک صحبت به میان آوردهاند اما بهروشنی از جوهره و اساس طنز سخن نگفتهاند. افلاطون در کتاب «فیلبوس» سعی بر آن دارد تا آمیزهای از خوشی و تاسف را که در پس نیت بدخواهانه شادی و خنده نهفته افشا کند. او بیان میکند که نادیدهگرفتهشدن، بدشانسیای است که پس از بهدامانداختن قربانی، صحنهای مسخره و مضحک از او خلق میکند. بدین ترتیب است که در کمدی لذتی بدخواهانه تجربه میکنیم که در واقع با تاسف روح ما در هم آمیخته شده است.
در تراژدی ما با شخصیتهایی آشنا میشویم که میانه یا حتی بهتر از آنند اما کمدی شخصیتهایی را دستمایه خویش قرار میدهد که از نظر مقام یا خصلتهای فردی از تماشاچیان پستترند. از دیدگاه ارسطو، صفت«مضحک» نمونهای از درماندگی یا نقص و زشتی است که باعث تکدر خاطر تماشاچیان نمیشود. ارسطو طنز را نوعی گستاخی آکادمیک مینامد اما فکاهه را تخریب شخصیتها میخواند که باید بدون ایجاد تاسف و ناراحتی در شنونده بیان شود. در اصل ارسطو و افلاطون بیش از آنکه به مقوله تئوری برتری بپردازند، این حوزه از فلسفه را به میدان اخلاقیات کشیدهاند.
توماسهابز بهترین نمونه از این تئوری را بسط و گسترش داد. او موکدا بیان میدارد که احساسات شدید مخاطب در واقع چیزی جز حس غروری که از برتریجویی او در مقایسه با دیگران یا خود پیشین او ناشی شده، نیست. هابز عنوان میکند که نظریه برتری در واقع به نوعی تمسخر است تا یک نوع تئوری طنز. در مقابل «رابرت سالمون» تئوری برتری را نقض میکند و نظریه حقارت و خودکمبینی را به جای آن مینشاند، این دیدگاه در مقابل نظریه برتریبینی قد علم میکند و بیان میکند که برتری، شرط لازم برای طنز نیست. «مورآل» نیز مثالهایی در این باب ذکر میکند. به عنوان مثال پیدا کردن توپ بولینگ در یخچالفریزر شما میتواند خندهدار باشد اما نشانه حس برتریجویی نیست.
تئوری رهاسازی
این تئوری میکوشد تا طنز را عاملی برای رهایی از تنش عنوان کند. این دیدگاه بیش از آنکه به تعریف طنز بپردازد، ساختارهای نهادین روحی- روانی فرایند خنده را مدنظر قرار میدهد و آن را ناشی از آزادشدن انرژی اضافی میداند. دو نظریهپرداز پیشگام این دیدگاه «فروید» و «اسپنسر» هستند. فروید توضیح مفصلی در باب سازوکار انتقال انرژی بیان کرده اما فرایند توضیحی او پایه و اساس نظریه رهاسازی نیست. در کتاب «فیزیولوژی خنده» نیز اسپنسر نظریهای ارائه داد که رابطه نزدیکی با نظریه هیدرولیکی سیستم انرژی عصبی داشت؛ این استناد که تهییج و تحریک، باعث تولید انرژی در دستگاه عصبی شده و باید در راهی صرف شود. او همچنین بیان میکند که هیجان عصبی همیشه تمایل به حرکات عضلانی دارد.
فروید در کتاب «جوک و ارتباطش با ضمیر ناخودآگاه» نمونه ارزندهتری از این تئوری ارائه میکند که در واقع بازگویی نظریه اسپنسر است. فروید 3نوع محرک خنده را عنوان میکند: فکاهه، کمدی و طنز. در فکاهه انرژی جنسی یا خصمانهای که سرکوب شده، در کمدی انرژی شناختی که صرف حلوفصل چالشهای ذهنی و فکری شده و در موقعیت طنزآمیز که شامل انرژی حاصل از تبادلات احساسات ماست، همه و همه از طریق خنده آزاد میشود.
تئوری ناهمخوانی
تئوری ناهمخوانی، دیدگاه فعلی طنز است زیرا بیش از دیگر تئوریها با مشاهدات عینی تطابق یافته است. بیشتر نمونههای نظریه ناسازگاری تنها سعی بر آن دارند تا شرایط لازم برای طنزآمیزبودن را شرح دهند. در کتاب «خطابه» ارسطو کورسویی از این نظریه نمایان میشود. او بهترین راه برای خنداندن تماشاچی را بنا نهادن امید و پیچش در موضوعی دانسته که به او عرضه میشود. او پس از صحبت در باب قدرت استعاره و مجاز برای شگفتزدهکردن تماشاچی، میگوید حتی فکاهه نیز میتواند از طریق بازی با واژگان این نیرو را داشته باشد و خود این به نوعی شگفتزدگی به حساب میآید. نثر نیز میتواند چنین تاثیراتی بر جای گذارد؛ برای مثال شنیدن کلماتی که حتی تصور آن را نیز نمیکردهاید.
البته این دیدگاه بیشتر به نظریه شگفتزدگی طنز شباهت دارد که توسط رنه دکارت ارائه شد اما ارسطو اینگونه ادامه میدهد که شگفتزدگی چگونه با حقیقت همخوانی پیدا میکند و به عبارت دیگر طریقه تجزیه و تحلیل این تئوری را شرح میدهد.
ایمانوئلکانت در کتاب « نقد قوه داوری» نظریه شفافتری از این دیدگاه بیان میکند؛«هر آنچیز که خنده بسیاری برمیانگیزد، بیمعنا و مفهوم است(البته شما قادر به درک آن هستید ولی رضایت عمیقی از شنیدن آن حاصل نمیشود) و در واقع فرد تحت تاثیر انتقال ناگهانی موجی از امیدهای عبث قرار میگیرد.»«آرتورشو پنهاور» نظریه ویژهای در این باب بیان میکند؛ هنگامی که جزئیات از کلیات بیشتر اهمیت مییابد، ما با ناهمخوانی روبهرو هستیم و هرچه شرایط غیرمنتظرهتر باشد، خنده شدیدتری را برمیانگیزد. کانت و شوپنهاور ناهمخوانی را شرط لازم برای طنزآمیزبودن یک موقعیت بیان میدارند. آنها روی مقولههای طنز تمرکز کرده و به حواشی نپرداختند زیرا موضوعات بسیار زیادی است که ناهمخوانی داشته ولی شنیدن و دیدن آنها هیچ لطفی ندارد.
دانشنامه اینترنتی فلسفه